آسمانی

همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم... حال عجیبیست... دیدن همان "آسمانی" که... شاید "تو"... دقایقی پیش به آن نگاه کـــرده ای...!

آسمانی

همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم... حال عجیبیست... دیدن همان "آسمانی" که... شاید "تو"... دقایقی پیش به آن نگاه کـــرده ای...!

حکایتی از فروتنی ...

شـنیدم کـه وقتی سـحرگاه عــید  ............  ز گــرمابه آمــــد بـــــرون بایــــزیـد
یکی طشت خـاکسترش بی خـبر  ............ فــرو ریــختند از ســـرایی به ســـر
هـمی گفت شولیده دستار و موی  ............ کف دست شــکرانه مالان به روی
کـه ای نفس! مـن در خور آتـــشم  ............ به خاکــستری روی درهم کـشم؟
 
بوستان سعدی - باب چهارم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.