آسمانی

همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم... حال عجیبیست... دیدن همان "آسمانی" که... شاید "تو"... دقایقی پیش به آن نگاه کـــرده ای...!

آسمانی

همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم... حال عجیبیست... دیدن همان "آسمانی" که... شاید "تو"... دقایقی پیش به آن نگاه کـــرده ای...!

مادر ...

چارلی_چاپلین:


وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هر شب یک آرزو می‌کردم.

مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت «می‌خرم به شرط اینکه بخوابی.» یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت «می‌برمت به شرط اینکه بخوابی.»

یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟» گفت «می‌رسی به شرط اینکه بخوابی.» هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. آنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند.

دیشب مادرم را خواب دیدم؛ پرسید «هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟» گفتم «شب‌ها نمی‌خوابم.» گفت «مگر چه آرزویی داری؟» گفتم «تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.»

گفت «سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی.»

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.